English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 214 (3476 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To put ones shoulder to the wheel. U تن بکار دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
hyphen U برای نشان دادن وقفه یاتردید یا لکنت زبان دررمان ها بکار میرود مثل ah-ah و غیره
hyphens U برای نشان دادن وقفه یاتردید یا لکنت زبان دررمان ها بکار میرود مثل ah-ah و غیره
detail U بتفصیل گفتن بکار ویژهای گماردن ماموریت دادن
detailing U بتفصیل گفتن بکار ویژهای گماردن ماموریت دادن
refinance U تشکیلات جدید بکار تجاری خود دادن سرمایه اضافه اندوختن یابکار زدن
refinanced U تشکیلات جدید بکار تجاری خود دادن سرمایه اضافه اندوختن یابکار زدن
refinances U تشکیلات جدید بکار تجاری خود دادن سرمایه اضافه اندوختن یابکار زدن
refinancing U تشکیلات جدید بکار تجاری خود دادن سرمایه اضافه اندوختن یابکار زدن
aluminum wool U رشتههای تکه تکه الومینوم که برای رفع زنگ زدگی وخوردگی و نیز جلادادن وصیقل دادن خراشهای جزئی روی ورقه ها یا لولههای الومینیومی بکار میرود
ebcdic U کد کامپیوتربرای نشان دادن یک الگوی خاص از هشت بیت باینری یک کد 8 بیتی که برای نمایش اطلاعات در کامپیوتر مدرن بکار برده میشود
gluteus U یکی از سه عضله سرینی که برای حرکت دادن ران بکار میرود
multidrop line U پیکربندی سیستم مخابراتی که یک کانال یا خط منفرد رابرای سرویس دادن به ترمینالها بکار می برد خطی با چند افت
shed stick U چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
Other Matches
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
suitable <adj.> U بکار بردنی
useful <adj.> U بکار بردنی
practicals U بکار خور
utilizing U بکار زدن
utilizable <adj.> U بکار بردنی
applicable <adj.> U بکار بردنی
applied U بکار بردنی
actuation U بکار اندازی
actuate U بکار انداختن
actuate بکار انداختن
activation U بکار واداری
he is of no service to us U بکار ما نمیخورد
exploit U :بکار انداختن
knowledgeable U وارد بکار
investiture with an office U برگماری بکار
commodious U بکار خور
practical U بکار خور
abuses U بد بکار بردن
applying U بکار بردن
abused U بد بکار بردن
utilised U بکار زدن
subornation U اغواء بکار بد
utilises U بکار زدن
abusing U بد بکار بردن
utilizes U بکار زدن
utilize U بکار زدن
utilising U بکار زدن
applies U بکار بردن
apply U بکار بردن
abuse U بد بکار بردن
misemploy U بد بکار بردن
utilisable [British] <adj.> U بکار بردنی
call forth U بکار انداختن
user U بکار برنده
users U بکار برنده
busy in U دست بکار
useable U بکار بردنی
utilizer U بکار برنده
busy at U دست بکار
turn to U بکار پرداختن
to tackle to U بکار چسبیدن
to put in motion U بکار انداختن
serve U بکار رفتن
served U بکار رفتن
wage income U درامدمربوط بکار
exploiting U :بکار انداختن
exploits U :بکار انداختن
conspicuious consumption U بکار برده شد
applied <adj.> <past-p.> U بکار رفته
appointed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
deployed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
inserted <adj.> <past-p.> U بکار رفته
installed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
serves U بکار رفتن
to put forth U بکار بردن
actuator U بکار اندازنده
put forth U بکار بردن
bleaches U بکار رود
to make use of U بکار بردن
get down to work U بکار پرداختن
usable <adj.> U بکار بردنی
handles U بکار بردن
handle U بکار بردن
to come into operation U بکار افتادن
bleach U بکار رود
bleached U بکار رود
dday U اولین روزاغاز بکار
get to work U دست بکار زدن
To set to work. To get cracking. U دست بکار شدن
avocational U وابسته بکار فرعی
he used violence U زور بکار برد
I put my money to work. U پولم را بکار انداختم
to start a motor U موتوری را بکار انداختن
full time U زمان اشتغال بکار
impressment U بکار اجباری گماری
first order predicate logic U PROLO بکار می رود
to set to U دست بکار شدن
to set to work U بکار وا داشتن یا انداختن
wielding U خوب بکار بردن
wielded U خوب بکار بردن
wield U خوب بکار بردن
parachuted U پاراشوت بکار بردن
committing U بکار بردن نیروها
committed U بکار بردن نیروها
do up U شروع بکار کردن
commit U بکار بردن نیروها
to begin upon U دست بکار...شدن
wields U خوب بکار بردن
multilaunching U اغاز بکار چندتایی
operational U قابل بکار انداختن
play upon words U جناس بکار بردن
pre engage U از پیش بکار گماشتن
busied U دست بکار شلوغ
answering U بکار امدن بکاررفتن
misapply U بیموقع بکار بردن
shoehorn U پاشنه کش بکار بردن
shoehorns U پاشنه کش بکار بردن
busier U دست بکار شلوغ
answered U بکار امدن بکاررفتن
busies U دست بکار شلوغ
answer U بکار امدن بکاررفتن
finesse U زیرکی بکار بردن
busying U دست بکار شلوغ
busy U دست بکار شلوغ
busiest U دست بکار شلوغ
answers U بکار امدن بکاررفتن
serviceability U بکار خوری بدردخوری
manoeuver U تدبیر بکار بردن
lever watch U شیوه بکار بردن
commits U بکار بردن نیروها
parachute U پاراشوت بکار بردن
parachutes U پاراشوت بکار بردن
procrustean U بزور بکار وادارنده
parachuting U پاراشوت بکار بردن
set up U اماده بکار استقرار
set to work U دست بکار زدن
misspelt U املای غلط بکار بردن
copper U مس یاترکیبات مسی بکار بردن
outsmart U زرنگی بیشتری بکار بردن
coppers U مس یاترکیبات مسی بکار بردن
mordant U ماده ثبات بکار بردن
employed U مشغول کردن بکار گرفتن
employed U بکار گماشتن استخدام کردن
neologist U طرفدارواژههای یا بکار بردن واژههای نو
to keep at it U سخت دست بکار بودن
aminister U تهیه کردن بکار بردن
employ U بکار گماشتن استخدام کردن
stick to your work U بکار خود مشغول باشید
operates U عمل کردن بکار افتادن
leverage U شیوه بکار بردن اهرم
sandbagger U کسیکه کیسه شن بکار برد
misapply U بطور غلط بکار بردن
operated U عمل کردن بکار افتادن
employ U مشغول کردن بکار گرفتن
outsmarted U زرنگی بیشتری بکار بردن
employing U بکار گماشتن استخدام کردن
misspells U املای غلط بکار بردن
employing U مشغول کردن بکار گرفتن
put on U اعمال کردن بکار گماردن
To act on an advice . پند و اندرزی را بکار بستن
I am minding my own business. U کاری بکار کسی ندارم
telescopes U تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
telescope U تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
paillette U فوفهای که درمیناکاری بکار میبرند
apostrophe U که درموارد زیر بکار میرود
employs U بکار گماشتن استخدام کردن
apostrophes U که درموارد زیر بکار میرود
iodism U خو گرفتگی زیاد در بکار بردن ید
operate U عمل کردن بکار افتادن
sharp tongued U بکار برنده سخنان زننده
employs U مشغول کردن بکار گرفتن
misspell U املای غلط بکار بردن
outsmarting U زرنگی بیشتری بکار بردن
misspelled U املای غلط بکار بردن
outsmarts U زرنگی بیشتری بکار بردن
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
fuller's earth U خاکی که درصافی اب وغیره بکار میرود
obsoletism U بکار بردن واژههای کهنه یامهجور
pray consider my case U خواهش دارم بکار من رسیدگی کنید
ampersand U کاراکتر & است که بجای and بکار می رود
occupational therapy U درمان بوسیله اشتغال بکار کاردرمانی
set U وسیله حاضر بکار تنظیم شده
In what sense are you using this word ? U این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
lampron U چراغ فیتلهای که درچراغانی بکار میرود
studs U زائدهائی که در میلههای گرد بکار میرود
play a joke U حیله شوخی امیز بکار بردن
intake U جای ابگیری نیروی بکار رفته
sets U وسیله حاضر بکار تنظیم شده
There is no fault to find with my work. U بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
lobworm U بزرگ که درماهی گیری بکار میبرند
setting up U وسیله حاضر بکار تنظیم شده
stepper U چیزی که برای پله بکار می رود
wick U چیزی که بجای فتیله بکار رود
lakh U سدهزار در شممردن روییه بکار میرود
active participial abjective U اسم فاعلی که بطورصفات بکار رود
accentuation U بکار بردن ایین تکیه صدا
double weft U [دو پود هم ظرافت را با هم در عرض بکار بردن]
foot pedal switch سوئیچی که با پدال پایی بکار میافتد.
intakes U جای ابگیری نیروی بکار رفته
wicks U چیزی که بجای فتیله بکار رود
malapropian U کسیکه لغات را غلط بکار میبرد
corrugated cardboard U مقوای محکمی که در بسته بندی بکار می رود
boring tubes U لوله هایی که برای حفاری بکار میرود
blacktop U موادی که برای اسفالت خیابان بکار میرود
crosse U چوگان پهنی که دربازی گلف بکار میرود
tutoyer U دوم شخص مفرد را درمکالمه بکار بردن
To operate something . U چیزی را بکار انداختن (موتور، دستگاه وغیره )
polyonging U بکار بردن چند نام برای یک چیز
white line U خط سفیدی که برای تمایز وتشخیص بکار رود
pattern U بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
patterns U بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
polyonymy U بکار بردن چند نام برای یک چیز
hands on U فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
orthopaedy U معالجه ناخوشی بی انکه دارویی بکار برند
Recent search history Forum search
1To be capable of quoting
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1روی پوسته تخم مرغ قدم برداشتن چه اصطلاحی در زبان انگلیسی دارد؟
1to take a spell at whell
1Poked back
4express, overexpression
1nonconversation
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com